از ازل نوشته
بر لوح نشان بودنیها بوده است،
پیوسته قلم ز نیک و بد فرسوده است؛
در روز ازل هر آنچه بایست بداد،
غم خوردن و کوشیدن ما بیهوده است.
چون روزی و عمر بیش و کم نتوان کرد،
خود را به کم و بیش دژم نتوان کرد؛
کار من و تو چنان که رای من و تست
از موم بدست خویش هم نتوان کرد.
افلاک که جز غم نفزایند دگر،
ننهند بجا تا نربایند دگر؛
ناآمدگان اگر بدانند که ما
از دهر چه میکشیم، نایند دگر.
ای آنکه نتیجهی چهار و هفتی،
وز هفت و چهار دایم اندر تفتی،
می خور که هزار باره بیشت گفتم:
باز آمدنت نیست، چو رفتی رفتی.
تا خاک مرا به قالب آمیختهاند،
بس فتنه که از خاک برانگیختهاند؛
من بهتر ازین نمیتوانم بودن
کز بوته مرا چنین برون ریختهاند.
تا کی ز چراغ مسجد و دود کنشت؟
تا کی ز زیان دوزخ و سود بهشت؟
رو بر سر لوح بین که استاد قضا
اندر ازل آنچه بودنی بود، نوشت.
ای دل چو حقیقت جهان هست مجاز،
چندین چه بری خواری ازین رنج دراز!
تن را به قضا سپار و با درد بساز،
کاین رفته قلم ز بهر تو ناید باز.
در گوش دلم گفت فلک پنهانی:
حکمی که قضا بود ز من میدانی؟
در گردش خود اگر مرا دست بدی،
خود را برهاندمی ز سرگردانی.
نیکی و بدی که در نهاد بشر است،
شادی و غمی که در قضا و قدر است،
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل،
چرخ از تو هزار بار بیچارهتر است.
بازدید دیروز: 0
کل بازدید :3597
این وبلاگ شامل مطالب اجتماعی اقتصادی،خبر و... است
هنر و موسیقی [15]
استاد شجریان [21]
روزنامه اعتماد [5]
دکتر سید محمد خاتمی [5]
سایت تابناک [7]
خبرهای داغ [5]
[آرشیو(7)]